<$BlogRSDUrl$>




چرخ گردون 


دو نفری دمر دراز کشیدیم روی لُختی تاتامی های . سعی میکنم پا به پای پسرک ذوق کودکانه کنم وقتی همستر اسباب بازی دور خودش میچرخه و بعد از چند تا پشتک زدن شروع میکنه همراه چرخی که توش گیر کرده دایره زدن .

کم کم به سیاق آدم بزرگها میرم توی فکر و از دنیای بازی دور میشم. خودم همستر میشم و به این فکرمیکنم که تا حالا چند بار دور خودم دور زدم و به دنبالش دور یه دایره ی بسته. هی چرخ زدم و هی زور زدم اما از اون حال و از اون وضعیت خارج نشدم. چند بار توی زندگیم فکر کردم دارم سعی میکنم وتلاش اما اون همه زحمت فقط دور باطل زدن بوده. عین همین همستر بی نوا بعد از یه مدت شارژم تموم شده و تو یه نقطه که جایی از همون دایره ی طی شده است ایستادم.

پسرک چنگ میزنه و اسباب بازیش رو میده دست من و اشاره میکنه به کوک که یعنی باز کوکش کن. کوکش میکنم. باز همون چرخیدن ها ودایره زدن ها. چند بار توی راههای غلطی که رفتم اطرافیان کوکم کردند که باز حرکت کنم. چند بار خودم با خوش بینی خودم رو کوک کردم و از سر نو شروع کردم؟

اینبار قبل از تموم شدم کوک پسرک انگشتش رومیذاره سر راه. چرخ و همستر کله پا میشند و از متوقف میشند از دور زدن. چند بار طبیعت- خدا- سرنوشت سر راهم مانع گذاشته؛ کله پام کرده تا از به دور خود چرخیدن نجات پیدا کنم؟

باز کوکش میکنم ومیذارمش توی مسیر قبلی. چند بار با تقدیرم جنگیدم و خواستم نشون بدم که به آخرش میرسم؟

پسرک بعد از چند دقیقه حوصله اش سر میره و میره که نقاشی بکشه. من هنوز دراز کشیدم و به این فکر میکنم کی دنیا به حال خودم رهام کرده تا وقتی که دیگه نتونستم دوباره آغاز کنم؟

حوصله من هم بعد از کمی از دیدن روی خندان همستر با اون دورهای بی فایده ای که میزنه سر میره و بلند میشم که برم ناهار رو آماده کنم.




test



از این روزهای پر از دلتنگی و سرخوشی

ایمیل


خانوم حنا
سام
خونه‌ی قدیمی



Google Reader



آرشیو

javascript:void(0)