<$BlogRSDUrl$>




اینجا تهران(ایران!) است. 


اینجا جایی ه که توی خونه ها- گاهن توی مغازه و خیابون و خیلی جاهای دیگه- هوای اونطرف از مهر اصلن وجود نداره.
آرزو به دل میمونی تو یه مهمونی یه دور هم جمع شدنی بتونی یه لباس پاییزه یا زمستونی بپوشی و از گرما نمیری!


زیارت اهل قبور 


به سر خاک رفتن اعتقادی ندارم. از دست رفتگان یا در خاطره هام با همون حجمی که دریاد من موندند وجود دارند و در لحظه هایی که جای خالی شون احساس میشه حضور دارند یا ندارند. مزار اونهایی که دیگه جسم خاکی ندارند حسی رو در من ایجاد نمیکنه. فقط نگاه کردن به یه سنگ ه که روش یه قطعه عکس ه و یه تکه شعر. حتی فکر کردن به اینکه جسمشون الان بخشی از خاک زیر پام ه هم نمیتونه حس رغت انگیزی رو برانگیزه.
اونها که رفتند به اندازه ی همون تاثیری که میتونست بودنشون تو تک تک لحظه هام بذاره در روزها و جریان زندگی برام وجود دارند. همین که نبودنشون یه جاهایی یادم میاره که اگه بودند چقدر زندگی یه شکل دیگه ای میتونست باشه و چقدر میشد که بهتر باشه اگه بودند به اندازه ی همه ی اشکهایی که در نمیاند رغت انگیزه.

ای کاش میتونستم این حرفها رو به مادرم بگم که این روزها ازم بابت نرفتن سر خاک پدرم بعد از سه ماه که از برگشتنمون میگذره دلخوره. گاهی حرفهای به همین سادگی هم گفتنش و درکش سخت میشه.


هویت 


ریشه ی من جاییست در میان صدای دف ها،
گریه ایست برآمده از دعای ناب به وقت اذان.
کلامیست میان پندهای مادربزرگ ،
قصه های قدیمی از روزگاران خوش.
میان نگرانی های مادر،
نگاهی پر از عشقی قدیمی،
میان شادی و خنده ی پسرک.
ریشه ی من در قهقه های بی غل و غش جمع های دوستانه است،
به وقت یاد خاطرات مشترک
میان اسرار تا ابد در سینه حبس.
ریشه ی من...

این روزها میگردم به دنبال بهانه های که دلیل این کوچ دوباره شدند.




تقدیر 


همه جا برق تمیزی میداد. با دقت تمام لکه ها رو پاک کرده بود.
فقط مونده بود لکه ی بزرگ تیره غم زندگیش که با هیچی پاک نمیشد.



از این روزهای پر از دلتنگی و سرخوشی

ایمیل


خانوم حنا
سام
خونه‌ی قدیمی



Google Reader



آرشیو

javascript:void(0)