<$BlogRSDUrl$>




شروع حرف زدن یه زن سی و پنج ساله. 


همین حالا رسمن جدا شدم. از خودم. از زنی که هفت سال در من- با من- گریه کرد، خندید، مادر شد، سفر کرد، دلتنگ شد، زندگی کرد و بزرگ شد.
خاطره اون آدم و اون روزها حک شد روی روح من برای ابد.
حالا نوشتن از این روزهایی که میگذرند که خیلی فرق دارند با روزهایی که گذشتند راحت تره. نه اینکه اون زن دیگه نباشه که هست، زنده و بیدار در ذره ذره ی روح و جسمم، اما آدمی که حالامیخواد شروع کنه قصه ی روزمرگی هاش رو بگه به اندازه ی همه لحظه های گذشته بزرگترشده.




از این روزهای پر از دلتنگی و سرخوشی

ایمیل


خانوم حنا
سام
خونه‌ی قدیمی



Google Reader



آرشیو

javascript:void(0)